درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها
  • ردیاب جی پی اس ماشین
  • ارم زوتی z300
  • جلو پنجره زوتی

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان حقیقت و آدرس ghasemshah.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 9
بازدید ماه : 10
بازدید کل : 15751
تعداد مطالب : 62
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


حقیقت




 یکشب  خواب دیدم ... درخواب با خدا گفتگویی داشتم  :
خدا گفت : پس می خواهی با من گفتگو کنی؟   گفتم بله اگروقت داشته باشید   ..
خدا لبخند زد . 
  پرسیدم : چه چیز بیش از همه شما را درمورد انسان متعجب می کند؟
خداپاسخ داد:
این که آنهاازبودن در  دوران کودکی ملول هستند وعجله دارند که زودتربزرگ شوند وبعد
حسرت دوران کودکی را می خورند .
این که سلامتی شان را صرف به دست آوردن پول می کنند اما بعدها نمی توانند آن را با هیچ ثروتی  به دست آورند.
این که چنان زندگی می کنند که گویی هرگز نخواهندمرد وچنان می میرند که گویی هرگز
زنده نبوده اند .
                  خداوند دستهایم را دردست گرفت  ومدتی هردوساکت شدیم
                                                بعدپرسیدم ؟؟
به عنوان خا لق انسانها می خواهید آنها چه درسهایی اززندگی بگیرند؟؟
یادبگیرند که نمی توان دیگران را مجبوربه دوست داشتن خود کرد ا ما می توان محبوب دیگران شد.
یادبگیرند که ثروتمند کسی نیست که دارایی بیشتردارد بلکه کسی است که نیاز کمتری دار د
یادبگیرندکه ظرف چندثانیه می توانیم زخمی عمیق دردل کسانی که دوستشان داریم ایجاد کنیم . وسا لها وقت لازم داریم که آن زخم ا لتیام یابد .
                                        با بخشیدن بخشش یادبگیرند  
یادبگیرند کسا نی هستند که آنهاراعمیقا دوست دارند . ا ما بلد نیستند احساساتشان را
           ابراز کنند .
یاد بگیرند که می شود دونفر به موضوعی واحدنگاه کنند وآن را متفاوت ببینند .
یاد بگیرند که همیشه کافی نیست دیگران آنها ببخشند بلکه خودشان هم باید خود
را ببخشند  .....
ویادبگیرند که من همیشه این جا هستم            هــــــــمــــــــیــــــشــــــــــــــــــه              
                                        



جمعه 4 اسفند 1391برچسب:, :: 1:33 ::  نويسنده : قاسم شاه محمدی

اللهم رب النور العظیم و رب الکرسى الرفیع و رب البحر المسجور و منزل التّوریه و الانجیل و الزّبور
و رب الظلّ و الحرور و منزل القرآن العظیم
و رب الملائکه المقرّبین و الانبیاء المرسلین
اللهم انى اسئلک بوجهک الکریم و بنور وجهک امنیر و ملکک القدیم
یا حى یا قیوم اسئلک باسمک الذى اشرقت به السموات و الارضون و باسمک الذى به الاوّلون و الاخرون
یا حیاً قبل کل حى و یا حیاً بعد کل حى یا محیى الموتى و ممیت الاحیاء یا حى لا اله الا انت
خدایا اى پروردگار بزرگ و پروردگار کرسى بلند و پروردگار دریاى جوشان و فرستنده کتاب تورات و انجیل و زبور
و پروردگار سایه و آفتاب با حرارت و فرود آورنده قرآن بزرگ
و پروردگار فرشتگان مقرب و پیغمبران مرسل
خدایا من از تو مى خواهم به آبروى کریمت و به نور جمال تابان و درخشنده ات و فرمانروایى دیرینه ات
اى زنده و پاینده از تو مسألت دارم به نام تو که روشن شد بدان آسمانها و زمین ها و به نامت که بهبود شوند بدان اولین و آخرین
اى زنده پیش از هر زنده و اى زنده بعد از هر زنده و اى زنده در آنگاه که زنده اى نیست اى زنده کننده اموات و میراننده زنده ها اى زنده که نیست معبودى جز تو.
فرازى از دعاى عهد امام عصر (عج)



جمعه 4 اسفند 1391برچسب:, :: 1:28 ::  نويسنده : قاسم شاه محمدی

بد شانس ترین نسل تاریخ ایران:


    بد شانس ترین نسل تاریخ ایران، ما هستیم!... چرا؟چون تو نوزادیمون شیر خشک نایاب شده بود…
    بچگیمونم كه دوران جنگ بود…
    دوران تحصیل هم هر چی طرح بود رو ما امتحان کردن… نظام قدیم، نظام جدید، نظام خیلی جدید…
    رسیدیم دانشگاه سهمیه ها بیداد کردن…
    فارغ التحصیل شديم به خاطر زیاد بودن جمعیت کار پیدا نشد…
    عاشق شديم گشت ارشاد رو سرمون خراب شد...
    ماشین خریدیم بنزین سهمیه بندی شد...
    ازدواج كرديم تورم كمرمونو شكست و روزگارمون سياه شد...
    بارالهـــــا! ديگه حالي واسمون نمونده كه به راه راست هدایت شیم،اگه اصرار داري،خودت راه راست را به سوی ما کج کن



پنج شنبه 3 اسفند 1391برچسب:, :: 19:37 ::  نويسنده : قاسم شاه محمدی

بیدار شو. هشیار شو. سر از زانوی غم بردار. حواست را جمع کن. گذشته را رها کن. به آینده فکر نکن. در لحظه حال بمان. زندگی کن.
شاید همین اخیرا درد دل‌شکستگی را تجربه کرده‌ای. شاید داری زخم طرد را تحمل می‌کنی. شاید نمی‌توانی کسی را برای دوست داشتن پیدا کنی. شاید ناامنی‌های گذشته روی روابط امروزت سایه افکنده. شاید طعم محبت حقیقی پدر و مادر را نچشیده‌ای. شاید کسی ترکَت کرده و داری آه می‌کشی. شاید هم جای زخم‌های دوران کودکی‌ات هنوز درد می‌کند. شاید خودت را تنهای تنها احساس می‌کنی.
خبر خوب این است که هیچ‌یک از ما تنها نیستیم. همه ما در شبکه ظریف و نامریی‌ای به هم وصلیم. همه ما دارای درد مشترک هستیم. از آن‌جا که ما انسان هستیم، آسیب‌پذیر و زخم‌پذیر هستیم. از آن‌جا که ما انسان‌ها موجودات اجتماعی هستیم و روابط خانوادگی، شغلی، اجتماعی و... داریم همیشه در معرض خطر طرد شدن از سوی کسی یا گروهی قرار داریم. درحقیقت، درد طرد شدن درد مشترک همه ماست. مهم نحوه پاسخ ما به این درد و شفای این زخم است.
با زندگی آشتی کن
کمتر کسی است که دل‌شکستگی، غم و اندوه ناشی از طرد شدن از سوی دیگران را تجربه نکرده باشد. مواجه شدن با این حقیقت که کسی یا کسانی که فکر می‌کردیم دوستمان دارند یا دوستمان هستند، چنین نیستند، می‌تواند بالقوه خُردکننده باشد. ترک شدن از سوی کسی که قرار بود حامی‌ ما باشد می‌تواند به‌طور بالقوه ویران‌کننده باشد.
با این حال همه اینها جزء واقعیات زندگی است و هرچه زودتر واقعیات را ببینیم و حقیقت را بپذیریم برایمان بهتر است.
حقیقت این است که ما نمی‌توانیم نحوه رفتار دیگران با خودمان را کنترل کنیم. ما نمی‌توانیم دیگران را وادار به دوست داشتن‌مان کنیم. ما نمی‌توانیم از طرد شدن و زخم خوردن در روابطمان اجتناب کنیم، اما می‌توانیم از این جریان، قوی‌تر بیرون بیاییم. می‌توانیم زخم‌مان را پاک کنیم و پیش برویم.
زندگی یعنی همین. اما بعضی‌ها با اولین زخمی که می‌خورند به کلی از پا درمی‌آیند، یا به دورترین نقطه عقب‌نشینی می‌کنند یا خودشان را به کلی بی‌حس می‌کنند تا دیگر دردی را احساس نکنند. آنها از ترس طرد شدن و زخم خوردن، ارتباط برقرار کردن با آدم‌ها را به کلی کنار می‌گذارند. اما این راهش نیست. قهر کردن با زندگی راه چاره نیست. بستن درها به روی خود یا دیگران راه‌حل نیست. شاید مدتی تنهایی تعمدی براي تعمق و تجدیدقوا خوب باشد، اما ادامه آن بیش از مدت زمان لازم، قطعا برایمان خوب نیست. راه شفای عاطفی، آشتی با زندگی است.
در لحظه حال بمان
زندگی یعنی لحظه حال، آشتی با زندگی یعنی ماندن در لحظه حال. طرد شدن و زخم خوردن، بیشتر اوقات باعث ترس می‌شود. ما می‌ترسیم که دوباره طرد شویم. می‌ترسیم دوباره زخم بخوریم. برای همین از آدم‌ها، از روابط و از زندگی فاصله می‌گیریم و این بزرگ‌ترین صدمه زندگی است، نه خودِ زخم، زخم با گذشت زمان خوب می‌شود. اما صدمه دوری از آدم‌ها و دوری از زندگی جبران‌ناپذیر است. این چیزی است که ما را بی‌قدرت می‌کند نه خود زخم. برای همین لازم است که تمام سعی‌مان را بکنیم تا بر ترسمان غلبه کنیم. راه غلبه بر ترس هم زندگی کردن در لحظه حال است. تمام ترس‌های ما مربوط به گذشته و آینده است. خاطره دردهای گذشته و نگرانی از دردهای آینده. در حالی‌که ما روی هیچ‌کدام اینها کنترل نداریم. ما با گذشته کاری نمی‌توانیم بکنیم و در مورد آینده هم هیچ‌کاری نمی‌توانیم بکنیم. چون آینده هنوز وجود ندارد،‌ فقط زمان حال وجود دارد. گذشته و آینده هر چقدر هم بزرگ به‌نظر برسد، بزرگ‌ترین بخش هر روز همیشه زمان حال است.
یاد بگیر که از لحظه استفاده کنی. سعی کن واحه سرسبز بین گذشته و آینده را پیدا کنی. یعنی همان چشمه همیشه‌جوشان زمان حال را. "زندگی آبتنی کردن در حوضچه اکنون است". در لحظه حال هیچ ترس و نگرانی نیست. فقط باید آن را تشخیص داد.
تمام حواست را جمع کن
تمام دردها موقعی به وجود می‌آید که آینده و گذشته همپوشی می‌کنند و لحظه حال را بیرون می‌رانند. همه ما ابزارهای لازم برای ماندن در لحظه حال و زندگی کردن کامل را داریم. ابزارهای ما حواس خدادادی ما هستند. ابزارهای ما چشم‌ها، گوش‌ها، بینی، پوست، قلب و ذهن ماست. بیشتر ما از این موهبت‌های خدادادی‌ خوب استفاده نمی‌کنیم. ذهن ما دایم در گذشته و آینده پرسه می‌زند و ما را می‌ترساند یا نگران می‌کند. حواس ما بیشتر اوقات کاملا به محیط اطرافمان نیست. در دنیای شتاب‌زده امروزی یاد گرفته‌ایم که از ترس کمبود وقت همیشه چند کار را همزمان انجام دهیم. ما پشت کامپیوتر یا از آن بدتر در حال راه رفتن یا تماشای تلویزیون غذایمان را می‌خوریم و لذت چشیدن طعم واقعی غذا را از دست می‌دهیم. ما مناظر اطرافمان را خوب نمی‌بینیم و در حالی که مدام حرف می‌زنیم یا در افکارمان غوطه‌وریم چیزی در لحظه حال زندگیمان نمی‌بینیم. انگار زندگی به‌‌سرعت از کنارمان رد می‌شود و ما با شتاب‌زدگی‌ها و حواس‌پرتی‌هایمان تمام طعم ناب و حقیقی زندگی را از دست می‌دهیم. ندای دلمان را نمی‌شنویم. راه‌های پیش رویمان را نمی‌بینیم و همین‌طور دور خودمان می‌چرخیم.
این چرخیدن‌ها و دویدن‌ها فقط باعث ادامه درد می‌شود. برای توقف درد و شفای عاطفی باید تمام زندگی‌ات را به حواست بیاوری. حواس تو ابزارهای بزرگ لحظه حال هستند. از آنها برای باز کردن وجودت به روی کل زندگی استفاده کن. لحظه حال مأمن واقعی تو در مقابل ترس‌هایت است. البته لحظه حال بسیار فرّار است و تو باید مرتب تمرین کنی و بودن در لحظه حال را یاد بگیری. از موهبت چشم‌ها، گوش‌ها، بینی و پوستت استفاده کن و با حواسِ جمع زندگی کن. در هر لحظه ببین چه می‌بینی. خوب نگاه کن. آن پروانه سفید روبه‌رویت را ببین. در هر لحظه ببین چه می‌شنوی، خوب بشنو. چشمانت را ببند و صداهای اطرافت را بشنو. با بینی‌ات بوها را استشمام کن. عطر نان گرم، عطر چای تازه‌دم، بوی گل سرخ، همه را استشمام کن، بالا آمدن ماه و غروب خورشید را ببین، ترنم جوی آب را بشنو، اینها غذای روح هستند. اینها دوا و درمان هستند.
از قانون طلایی استفاده کن
زخم طرد باعث می‌شود تا ما احساس بدی پیدا کنیم. باعث می‌شود تا احساس تنهایی و سرما کنیم. ما با احساس بد نمی‌توانیم خوب زندگی کنیم. ما با احساس بد نمی‌توانیم احساس لذت یا قدرت کنیم. برای همین هر طور شده لازم است چیزهایی پیدا کنیم که در ما احساس خوب ایجاد کند. این در روابط ما با دیگران هم بسیار کمک می‌کند.
وقتی کسی ما را طرد می‌کند ما می‌رنجیم و به گوشه‌ای می‌خزیم یا خشمگین می‌شویم و می‌خواهیم تلافی کنیم. هرچند احساسات ما موجه است و ما باید آنها را بپذیریم، اما این راه چاره نیست. ما باید گام دیگری برداریم و از خودمان در برابر احساس بدی که دچارش شده‌ایم محافظت کنیم.
قصه جوجه اردک زشت را همه‌مان شنیده‌ایم، جوجه اردکی که همه اطرافیانش او را زشت و بد می‌دانستند و طرد کردند و آن‌قدر آزارش دادند تا به جای دیگری گریخت و آن‌قدر به جست‌وجو ادامه داد تا خانواده اصلی خودش را که قو بودند، پیدا کرد. خیلی از ما دست‌کم مدتی از زندگیمان همین حس را داشته‌ایم. خیلی از ما خودمان را در خانواده یا محیط زندگیمان غریبه‌ای بیش ندانسته‌ایم. خیلی از ما درد طرد را تجربه کرده‌ایم و خیلی از ما در پی تلافی برآمده‌ایم.
اما قانون طلایی درباره این نیست که مردم چطور با تو رفتار می‌کنند، درباره این است که تو با آنها چطور رفتار می‌کنی. مساله بر سر این نیست که کسی که طردت کرده لیاقت چه رفتاری را دارد، مساله بر سر پیروی کردن از این قانون ساده است که با دیگران همان رفتاری را داشته باش که می‌خواهی با تو داشته باشند.
حقیقت این است که ما نمی‌توانیم رفتار دیگران را کنترل کنیم. ما فقط می‌توانیم اجازه دهیم که دیگران همانی باشند که هستند. اما ما می‌توانیم از قانون طلایی استفاده کنیم و با هر کسی همان‌طوری رفتار کنیم که می‌خواهیم با ما رفتار کند. این باعث می‌شود احساس خوبی نسبت به خودمان پیدا کنیم. هر کاری که احساس خوب در تو ایجاد کند، کاری که گرما یا لذت برایت به ارمغان بیاورد، خوب و نیروبخش است و به شفای زخم کمک می‌کند.
زندگی کن
تو قربانی نیستی. هرچه را که در زندگی‌ات پیش آمده به‌عنوان درس‌های زندگی بپذیر و از این درس‌ها برای بهتر شدن زندگی‌ات استفاده کن. به چیزهایی که زندگی‌ات را بهتر می‌کند فکر کن و بعد حرکت کن.
غصه خوردن بس است. واقعیت متفاوت بودنت را بپذیر. بلند شو، روی پای خودت بایست و زندگی کن. به جای این‌که به کنجی بخزی و درها را ببندی تمام نیرویت را جمع کن به چیزهای خوب زندگی‌ات توجه کن، به مجسم کردن چیزهایی که می‌خواهی ادامه بده و زندگی کن. از این‌که زنده‌ای و بخشی از جهانِ هستی، هستی، خدا را شکر کن، و زندگی کن هر روز بسط پیدا کن و بزرگ شو تا مشکلاتت هم کوچک شوند و زندگی کن. پنهان شدن از ترس زندگی آسان است. شهامت داشته باش و زندگی کن به هرچه که باعث احساس خوب در تو می‌شود متوسل شو و زندگی کن.
بدان که هیچ‌کس جز خودت نمی‌تواند تو را طرد کند. برگرد و خودت را با عشق و محبت در آغوش بگیر و زندگی کن. به خود بیا و زندگی کن .



چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:, :: 1:13 ::  نويسنده : قاسم شاه محمدی

من به يادت آه را بر روي غم حك مي كنم
تا بداني انتظار دوست يعني اوج عشق



یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:, :: 23:5 ::  نويسنده : قاسم شاه محمدی

دل من باز گریست
قلب من باز ترک خورد و شکست
باز هنگام سفر بود
و من از چشمانت می خواندم
که به اسانی از این شهر سفر خواهی
و از این عشق گذر خواهی کرد
و نخواهی فهمید
بی تو این باغ پر از پاییز است



یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:, :: 23:3 ::  نويسنده : قاسم شاه محمدی


تو رفتی ردپایت بر دلم ماند
شکوه خنده هایت در دلم ماند
دلم را با سحر خوش کرده بودم
غروب ماجرایت در دلم ماند
شریک دردهایم بودی اما
غم بی انتهایت در دلم ماند
هزار و یک شبم چون باد بگذشت
طنین غصه هایت در دلم ماند
علی رغم سکوت ساده ی من
سفر کردی صدایت در دلم ماند
و حالا مثل یک رویای برفی
تو رفتی ردپایت در دلم ماند



یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:, :: 22:59 ::  نويسنده : قاسم شاه محمدی

خودم خوندم خوشم اومد واستون گذاشتم

سلام هموطن

مطالعه این متن، وقت زیادی از شما نمی گیرد. لطفا تا انتها بخوانید:

همه ماها خوب میدونیم که اصلاً اوضاع خوبی توی کشور جریان نداره . قصد نداریم کسی رو متهم کنم. قصد شعار دادن نداریم. مشکل از این حرفا رد شده. این نوشته نه سیاسیه و نه قصد تحلیل اوضاع داره و نه دنبال متهم میگرده. این نوشته عین یه درده که این روزا داره یواش یواش عین خوره همه چیزو میخوره و جلو میره.

متاسفانه یک مشت دلال مثل زالو و کفتار به جون مردم افتادن و هر روز یک چیزی بهونه میکنن تا خون بیشتری از بدن بی رمق مردم بکشن . از ارز و طلا و ماشین و مسکن گرفته تا ارزاق عمومی و ... حالا چشممون به جمال آجیل هم روشن شد!!! من واقعاً نمیفهمم چه اتفاقی افتاده که آجیل توی یک هفته باید 2-3 برابر بشه!!! اگه تولید کننده سودی میبرد آدم برای خودش توجیه میکرد که لااقل آدمای زحمت کش سود بردند ولی متاسفانه زالوها و کفتارها به صف شدن تا شیره جون کشاورزو با مزه خون مردم یکجا بالا بکشن.

الان خیلی از هم وطنامون حتی دیگه توان سیر کردن شکم خودشون و خانواده شونو ندارن. توان خرید یه دست لباس رو ندارن. توان تامین هزینه تحصیل بچه اشونو ندارن ...

حالا چرا بحث آجیلو وسط کشیدم، شاید هنوز برای خیلی از ماها 300-400 تومن هزینه آجیل عید اونقدر نباشه که توان مالیمونو تحت فشار بزاره اما این پول میتونه شب عید یه خانواده رو برقرار کنه. میتونه هزینه خوراک 1 ماه یک خانواده رو تامین کنه. قصدم این نیست که بگم بیاییم پول آجیلو به اونایی که نیازمندن و آبرودار کمک کنیم. قصدم اینه که بگم بیاییم" با هم و برای هم بودنو" تمرین کنیم. نخریدن و نخوردن آجیل کسی رو نمیکشه . اما خریدنش یک مشت مفت خور دلالو ( صنف و بازار به دل نگیرن منظورم دلالهاست ) خرکیف میکنه و صد البته جری تر که دفعه بعد یک چیز دیگه و یک شکل دیگه براشون عامل مکیدن خون مردم بشه. قصدم اینه که بیاییم به جای شعار دادن و عمل نکردن ، اینبار بدون شعار عمل کنیم. بیاییم پوزه دلال جماعتو بمالیم زمین تا حواسش جمع بشه که نه بابا، دیگه از اون خبرا نیست.

اگر 15 میلیون خانواده بطور متوسط 100 هزار تومن توی جیب دلالای آجیل بکنن، همین یک قلم میشه 1500 میلیارد تومن!!! پولی که بلافاصله میره توی یک مسیر دیگه و هر بار فربه تر و فربه تر میشه و دمار مردمو درمیاره .

حرف ساده است. بیاییم امسال آجیل نخریم و یک نوشته قشنگ روی سفره هفت سینمون، میزمون بزاریم که برای چی اینکارو کردیم. اگر کسی دوست داشت (دوست داشت بدون هیچ اجباری) میتونه معادلشو به افراد نیازمند اطرافش یا مثلاً به زلزله زده هایی که یک زمستون وحشتناکو گذروندن کمک کنه تا اونها هم یه کمی عید داشته باشن یه کمی مرهم آلامشون باشیم یه کمی "بگیم" هموطن ما کنارت هستیم. نه اینکه با یه نوشته توی فیس بوک ... با گفتن 4 تا جمله توی جمع ابراز هم دردی بکنیم . میتونیم با پولش مواد خوراکی، لباس، یا هر چیز ضروری دیگه تهیه کنیم و ببریم دم خونه یه آدم زحمتکش که روزگار نامرد دستشو خالی کرده، زنگو بزنیم و بزاریم پشت در و بریم. اگر هم دوست نداشتیم پولشو بزاریم جیب خودمون. حداقل نزاشتیم یه مشت مفت خور بخورن و ببرن و به ریشمون بخندن.

بعضی ها فکر میکنن: مگه میشه! عیده! آبرومون...! ... ما که فکر میکنم میشه و قشنگتر هم هست. آبروی آدم به اینه که انسان باشه. آبرویی که بند 4 تا تخمه و آجیل باشه همون بره بهتره.

ما (یه تعدادی از دوستان) تصمیم گرفتیم كه نه خودمون آجیل میخریم و نه جایی میخوریم. هر جا هم که بریم برای دید و بازدید یه کارت به سینه مون میزنیم و روش مینویسیم چرا اینکارو کردیم. سر سفره هفت سینمون هم یک نوشته خواهیم گداشت و موقع پذیرایی مهمون روی میز میزاریم که هزینه آجیل امسالو به نیازمندان دادیم. تا این مسئله جا بیفته

توی این روزای بی کسی، یه کمی کس و کار هم دیگه باشیم. امیدوارم با انتشار این موضوع و عمل به اون

- نخریدن آجیل

- نخوردن آجیل

اگر دوست داشتید هزینه کردن پولش برای افراد نیازمند دور وبر خودتون هر کدوم سهم خودمونو ادا کنیم. از آجیل شروع کنیم، اگر خوب بود سراغ چیزای دیگه هم میریم

لطفا نگیم "مردم" وقتی می فهمن یه چیزی می خواد کمیاب بشه میرن بیشتر می خرن... ما خودمون "مردم" رو تشکیل می دیم. ما حاضر نیستیم خودمون سختی بکشیم چون فکر می کنیم بعضی ها می رن می خرن و می گیم چه فایده پس این ها بی نتیجست.. مشکل اینجاست که زمانی که وجدانمون بهمون می گه ما باید از یه جا شروع کنیم، با این تفکرات سر وجدانمونو کلاه می ذاریم.

پس همین مردم خود ما هستیم. از خودمون شروع کنیم. توی این جمعیت اگه خود ما ، کسایی که این متنو می خونن یه عدشونم این کارو انجام بدن دفه ی بعدی چند نفر دیگه باهامون هم راه می شن. اول هر کاری سخته اما زمانی که وحدت رو یاد بگیریم همه چیز درست می شه.

این چرخه معیوب رو خودمون درستش کنیم. این یک کار که ازمون بر میاد.




یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:, :: 8:56 ::  نويسنده : قاسم شاه محمدی

دو راهب و یک دختر زیبا

دو راهب در مسیر زیارت خود ، به قسمت کم عمق رودخانه ای رسیدند.
لب رودخانه ، دختر زیبائی را دیدند که لباس گرانقیمتی به تن داشت.
از آنجائی که ساحل رودخانه مرتفع بود و آن دختر خانم هم نمیخواست هنگام عبور لباسش آسیب ببیند ، منتظر ایستاده بود .

یکی از راهبها بدون مقدمه رفت و خانوم را سوارکولش کرد.
سپس او را از عرض رودخانه عبور داد و طرف دیگر روی قسمت خشک ساحل پائین گذاشت .
راهبها به راهشان ادامه دادند.

اما راهب دومی یک ساعت میشد که هی شکایت میکرد : ” مطمئنا این کار درستی نبود ، تو با یه خانم تماس داشتی ، نمیدونی که در حال عبادت و زیارت هستیم ؟ این عملت درست بر عکس دستورات بود ؟ “

و ادامه داد : ” تو چطور بخودت این اجازه رو دادی که بر خلاف قوانین رفتار کنی ؟ “

راهبی که خانم رو به این طرف رودخونه آورده بود ، سکوت میکرد ، اما دیگر تحملش طاق شد
و جواب داد:” من اون خانوم رو یه ساعت میشه زمین گذاشتم اما تو چرا هنوز داری اون رو تو ذهنت حمل میکنی ؟!



شنبه 28 بهمن 1391برچسب:, :: 22:22 ::  نويسنده : قاسم شاه محمدی

بسیاری از اوقات ما خودمان استعدادهایمان را می کشیم،
چرا که نمی دانیم با آنها چه کنیم.

.

.

مردم جوری حرف می زنند که همه چیز را می دانند،
اما اگر جسارت داشته باشی و سؤالی بپرسی آنها هیچ چیز نمی دانند.
.

.





شنبه 28 بهمن 1391برچسب:, :: 4:41 ::  نويسنده : قاسم شاه محمدی